زیارت عاشورا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«ایهاالناس بدانید گدای حسنم»
هرکه بسیار یاد مرگ کند، خداوند دوستش خواهد داشت . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

مقدمه

امر بهایی جوانترین دین از ادیان مستقل جهان است . تجدید دین از اصول این آیین است زیرا در هر زمان مقتضیات جامعه­ی بشری تغییر می­پذیرد و در هر عصری دینی جدید موافق با مقتضیات جهان ونیازمندی­های جهانیان ظاهر می­گردد.

بهاییان معتقدند که بهاءالله فرستاده الهی در سلسله­ی پیامبران پیشین چون حضرت ابراهیم ، موسی ، مسیح و بالاخره حضرت محمد است و رسالتش برای ایجاد تمدنی جدید و جهانی است که بشر در این دوران به آن نیازمند است .

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 89 فروردین 22 ساعت 1:4 عصر

قم و اهل آن در روایات

بی تردید از دیدگاه اسلام، شهر مذهبی قم از مکانهای مقدس به شمار می رود و از احادیث در این زمینه آن قدر فراوان است که می توان ادعای تواتر معنوی بر قداست قم نمود.

نه تنها امروز بلکه از عصر امامان علیهم السلام این شهر مرکز پرورش عالمان دین و ارادتمندان به اهل بیت علیه السلام بوده است که هنوز قبور معدودی از آنها برجامانده و روایات نیز به روشنی،این موضوع را اثبات می کند.

 

1- امام هادی (ع):

«انما سمی قم به لانه لما وصلت السفینة الیه فی طوفان نوح (ع) قامت... و هو قطعة من بیت المقدس.»

علت نامگذاری قم به «قم » این است که وقتی در طوفان نوح،کشتی به آنجا رسید ایستاد... و آن محل،قطعه ای از بیت المقدس است.

2- ابوصلت هروی می گوید:نزد حضرت رضا (ع) بودم که گروهی از اهل قم خدمت امام رسیده سلام کردند و حضرت پس از جواب سلام، آنان را نزد خود خواند و فرمود:

«مرحبا بکم و اهلا فانتم شیعتنا فسیاتی علیکم یوم تزورون فیه تربتی بطوس.»

خوش آمدید،شما شیعیان حقیقی ما هستید. به زودی روزی فرا می رسد که آرامگاه من را در طوس زیارت می کنید.

3- امام موسی بن جعفر (ع):

«قم عش آل محمد و ماوی شیعتهم.»

قم آشیانه آل محمد و جایگاه شیعیان آل محمد است.

4- امام صادق (ع):

«ان الله... احتج ببلدة- قم علی سایر البلاد و باهلها علی جمیع اهل المشرق و المغرب من الجن و الانس و لم یدع الله قم و اهله مستضعفا بل وفقهم و ایدهم.»

خداوند شهر قم را حجت بر سائر سرزمینها قرار داد و به وسیله مردم قم بر تمام اهل مشرق و مغرب از جن و انس حجت تمام کرد.خداوند قم و اهل آن را مستضعف نخوانده است بلکه ایشان را موفق و تایید نموده است.

5- امام رضا (ع):

«لقد همت ان اجعل اهل قم شعاری و دثاری.»

می خواهم اهل قم را لباس زیر و روی خود قرار دهم.

6- امام هادی (ع):

«اهل قم و اهل آبة مغفور لهم لزیارتهم لجدی علی بن موسی الرضا (ع) بطوس.»

گناهان اهل قم و آوه بخشیده شده زیرا جدم حضرت امام رضا (ع) را در طوس زیارت می کنند.

7- امام صادق (ع):

ان اهل قم مغفور لهم »

8- امام صادق (ع):

«نعم الموضع قم للخائف الطائف »

قم برای آنکه از ترس از جایی به جای دیگر می رود،خوب مکانی است.

9- در روایات آمده است:

«ان رسول الله (ص) لما اسری به راس ابلیس بارکا بهذه البقعة،فقال له:قم یا ملعون! فسمیت بذلک »

هنگامی که پیامبر اکرم (ص) به معراج رفت، شیطان را دید که روی قطعه زمینی نشسته. حضرت به او فرمود: قم(بلند شو) ای ملعون! به همین دلیل این شهر «قم » نامیده شد.

10- امام صادق (ع):

«تربة قم مقدسة و اهلها منا و نحن منهم لا یریدهم جبار بسوء الا عجلت عقوبته نار جهنم!»

خاک قم،مقدس است. اهل آن از ما و ما از آنها هستیم. هیچ ستمگری قصد بدی نسبت به آنان نمی کند، مگر این که عذاب او-که همان آتش جهنم است-به زودی فرا می رسد.

11- امام صادق (ع):

«ان الله اختار من جمیع البلاد، کوفة و قم و تفلیس.»

خداوند از میان تمام شهرها کوفه، قم و تفلیس را برگزید.

12- امام کاظم (ع):

«رجل من اهل قم یدعو الناس الی الحق. یجتمع معه قوم کزبر الحدید لا تزلهم الریاح العواصف و لا یملون من الحرب و لا یجنبون و علی الله یتوکلون و العاقبة للمتقین.»

مردی از اهل قم، مردم را به حق دعوت می کند، گروهی مانند پاره های آهن، اطراف او جمع می شوند( و از او حمایت می نمایند.) تندبادهای حوادث آنها را تکان نمی دهد، از جنگ خسته نمی شوند و از آن هراسی ندارند و بر خدا توکل می کنند و عاقبت برای پرهیزکاران است.

13- امام صادق (ع):

«ما اراد احد بقم و اهله سوءا الا اذله الله و ابعده من رحمته »

کسی نسبت به قم قصد بد نمی کند، مگر این که خداوند او را خوار و از رحمتش دور می گرداند.

14- از امامان علیهم السلام روایت شده:

«لو لا القمیون لضاع الدین.»

اگر قمی ها نبودند،دین از بین می رفت.

15- امام صادق (ع):

«ان لله حرما و هو مکة،الا ان لرسول الله حرما و هو المدینة،الا و ان لامیر المؤمنین حرما و هو الکوفة،الا و ان قم الکوفة الصغیرة.الا ان للجن ثمانی ابواب ثلاثة منها الی قم تقبض فیها امراة من ولدی اسمها فاطمة بنت موسی و تدخل بشفاعتها شیعتی الجنة باجمعهم.»

خداوند حرمی دارد و آن مکه است،آگاه باشید رسول خدا (ص) حرمی دارد و آن مدینه است، آگاه باشید امیر المؤمنین (ع) حرمی دارد و آن کوفه است. آگاه باشید که قم کوفه کوچک است. آگاه باشید که بهشت هشت در دارد که سه باب از آنها برای اهل قم است.بانویی از فرزندانم به نام فاطمه دختر موسی (ع) در آنجا وفات می نماید و با شفاعت او تمام شیعیانم وارد بهشت می شوند.

16- امام رضا (ع):

«ان للجنة ثمانیة ابواب و لاهل قم واحد منها فطوبی لهم ثم طوبی لهم ثم طوبی لهم.»

بهشت هشت در دارد و یکی از آنها مخصوص اهل قم است. خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها،خوشا به حال آنها.

17- امام رضا (ع):

«للجنة ثمانیة ابواب فثلاثة منها لاهل قم فطوبی لهم ثم طوبی لهم.»

بهشت هشت در دارد که سه تای آنها برای اهل قم است. خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها.

18- صفوان بن یحیی می گوید:

روزی در خدمت امام هادی (ع) بودم که سخن از قم و اهل آن و تمایل آنها به حضرت مهدی (ع) به میان آمد. حضرت برای آنان طلب رحمت نموده فرمود:

«رضی الله عنهم. ثم قال: ان للجنة ثمانیة ابواب و واحد منها لاهل قم و هم خیار شیعتنا من بین سائر البلاد.خمر الله تعالی ولایتنا فی طینتهم.»

خداوند از آنان راضی باشد. بهشت هشت در دارد و یک در،مخصوص اهل قم است. آنان از میان تمام سرزمینها بهترین شیعیان ما هستند. خداوند محبت ما را در ذات آنها قرار داده است.

19- امام جواد (ع): در نامه ای خطاب به علی بن مهزیار اهوازی چنین مرقوم فرمود:

«قد فهمت ما ذکرت من امر القمیین خلصهم الله و فرج عنهم و سررتنی بما ذکرت من ذلک و...»

آنچه درباره قمی ها- خداوند آنها را خالص گرداند و بر ایشان گشایش قرار دهد- یادآور شدی، متوجه شدم و با آنچه ذکر کردی، شادمانم ساختی و...

20- از قول گروهی از اهالی ری چنین روایت شده:

«انهم دخلوا علی ابی عبد الله و قالوا:نحن من اهل الری. فقال، مرحبا باخواننا من اهل قم. فقالوا: نحن من اهل الری. فاعاد الکلام قالوا ذلک مرارا و اجابهم بمثل ما اجاب به اولا.فقال:ان الله حرما و هو مکة و ان للرسول (ص) حرما و هو المدینة و ان لامیر المؤمنین (ص) حرما و هو الکوفة و ان لنا حرما و هو بلدة قم و ستدفن فیها امراة من اولادی تسمی فاطمة فمن زارها وجبت له الجنة.»

گروهی از اهل ری بر امام صادق (ع) وارد شدند و عرض کردند:ما اهل ری هستیم.حضرت فرمود:برادران ما از قم خوش آمدند.دوباره گفتند:ما اهل ری هستیم. باز حضرت مانند اول پاسخ داد. آنان چند بار همان جمله را تکرار کردند و حضرت نیز مانند اول پاسخ فرمود. حضرت ادامه داد: خداوند حرمی دارد و آن مکه است. پیامبر (ص) حرمی دارد و آن مدینه است. امیر المؤمنین (ع) نیز حرمی دارد که کوفه است و برای ما نیز حرمی است و آن شهر قم است.

به زودی بانویی از اولاد من به نام فاطمه در آن دفن می گردد که هر کس او را زیارت نماید بهشت بر او واجب خواهد شد.

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | جمعه 89 فروردین 6 ساعت 8:14 عصر

کرامات حضرت معصومه سلام الله علیها

با توجه به اینکه شفای مریضان و قضای حوائج مردم ببرکت آستانه مقدسه حضرت معصومه سلام الله علیها بیش از حد ضبط و نگارش است و مسلما اکثر آنها اصلا ثبت نشده و کسی از آنها اطلاع ندارد، بعنوان تیمن و تبرک بذکر سه مورد اکتفا می‌شود.

شفای مریض

یکی از خدام حرم نقل می‌کند: عموی من بمرضی مبتلا بود بحدی که انگشتها او سیاه شده بود. اطباء از معالجه‌اش عاجز و جراحان اتفاق نمودند که فردا باید عمل شود. او گفت: حال که تصمیم بر عمل دارید امشب مرا در حرم تنها بگذارید. او را بحرم برده درها را بستند و او در پای ضریح تنها مانده تا صبح گریه و ناله می‌کرد، نزدیک صبح خدام شنیدند صدا می‌زند در را باز کنید که حضرت مرا شفا داد، وقتی در را باز کردند با روئی خندان چنین گفت: در خواب دیدم بانوی مجلله‌ای آمد و فرمود: چرا ناراحتی؟ جریان مرض را گفتم و عرض کردم: یا شفا یا مرگ از خدا می‌خواهم. حضرت گوشه مقنععه خود را چند مرتبه بپای من مالید و فرمود: ترا شفا دادیم. عرض کردم: شما کیستید؟ فرمود: مرا نمی‌شناسی و حال آنکه از خدام من هستی؟ من فاطمه دختر موسی بن جعفرم.

 

نجات گمشده

خادم و کلیددار حرم و مکبر مرحوم آقای روحانی که از علماء و امام جماعت مسجد امام حسن عسکری علیه السلام بوده می‌گوید: شبی از شبهای سرد زمستان در خواب حضرت معصومه سلام الله علیها را دیدم که فرمود: بلند شو و بر سر منارها چراغ روشن کن. من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نکردم. مرتبه دوم همان خواب تکرار شد و من بی توجهی کردم. در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمی‌گویم بلند شو وبر سر مناره‌ چراغ روشن کن! من هم از خواب بلند شده و بدون آنکه علت آنرا بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن کردم و برگشته خوابیدم. صبح بلند شدم و دربهای حرم را باز کردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم. با رفقایم کنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته صحبت می‌کردیم که متوجه صحبت چند نفر زائر شدم که بیکدیگر می‌گویند: معجزه و کرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد چراغ مناره حرم این خانم روشن نمی‌شد ما هرگز راه  نمی‌یافتیم و در بیابان هلاک می‌شدیم.

خادم می‌گوید: من نزد خود متوجه کرامت و معجزه حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم.

 

آمدن امام زمان به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها

آقای سید عبدالرحیم نقل کرده که شبی خواب دیدم: در قبرستان بزرگ قم جمعیت زیادی می‌باشند و شخص بزرگواری از زیر بازارچه سوار بر اسبی بیرون آمد و شخص دیگری عقب او می‌آید. ناگهان شنیدم کسی می‌گفت:‌ «این حضرت حجة علیه السلام می‌باشد».

حضرت بر در صحن تشریف آورده پیاده شدند و وارد حرم گردیدند من نیز بدنبال حضرت وارد حرم شدم و بغیر من کسی در حرم نبود.

حضرت صاحب الامر علیه السلام بالای سر حضرت معصومه سلام الله علیها تشریف آورده مشغول زیارت شدند، و پس از زیارت از حرم خارج شده و رفتند.

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | جمعه 89 فروردین 6 ساعت 7:36 عصر

روایات نقل شده از حضرت معصومه علیها السلام

1-حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام از ام کلثوم دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها از فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل می‌کند که فرمود: آیا فراموش کردید کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در غدیر خم که فرمود: « هر که را من مولای اویم علی مولای اوست».

وکلام دیگرش که فرمود: «تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی».

 

2-حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام از زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل می‌کند که فرمود: «همانا هر که با محبت آل محمد بمیرد شهید مرده است».

 

3-حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از فاطمه دختر امام صادق علیه السلام  از فاطمه دختر امام باقر علیه السلام از فاطمه دختر امام سجاد علیه السلام از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام از ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین از فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل می‌کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هنگامیکه مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم در آنجا قصری از رد سفید میان خالی دیدم که دارای دری بود زینت شده با در و یاقوت و بر آن در پرده‌ای آویخته بود.

من سرم را بلند کردم، دیدم بر در نوشته است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی القوم»، یعنی:« خدائی جز خدای یگانه نیست، محمد رسول خداست، علی ولی و صاحب اختیار مردم است». و بر پرده نوشته شده بود: «به‌به، کیست مثل شیعیان علی»؟

داخل شدم، در آنجا قصری از عقیق سرخ میان خالی دیدم که دری داشت از نقره که به زبرجد سبز زینت شده بود و بر آن در نیز پرده‌ای آویخته شده بود سرم را بلند کردم، دیدم بر در نوشته شده: «محمد رسول خداست علی وصی مصطفی است» و بر پرده نوشته شده: «بشارت بده شیعیان علی را بحلال زادگی».

داخل شدم، قصری از زبرجد سبز میان خالی دیدم که بهتر از آن ندیده بودم، این قصر دری داشت از یاقوت سرخ که با لؤلؤ زینت شده بود و بر آن در پرده‌ای آویخته شده بود، سرم را بلند کردم دیدم بر پرده نوشته شده: «شیعیان علی رستگارانند».

گفتم: ای حبیبم جبرئیل! این قصر از آن کیست؟ گفت: از آن پسر عمو و جانشین تو علی بن ابیطالب است. و همه مردم در روز قیامت برهنه و پای برهنه محشور می‌شوند مگر شیعیان علی. و همه مردم را باسم مادرشان صدا می‌زنند مگر شیعیان علی که باسم پدرانشان صدا زده می‌شوند.

 

4-حضرت معصومه سلام الله علیها هنگامیکه در ساوه مریض شده به اطرفیانش فرمود: مرا به قم ببرید زیرا از پدرم شنیدم که فرمود: « شهر قم مرکز شیعیان ما می‌باشد».



نوشته شده توسط : محبان الحسن | جمعه 89 فروردین 6 ساعت 7:34 عصر

فضیلت زیارت حضرت

روایات درباره فضیلت زیارت آن بانوی برگزیده اسلام بهترین سند در رابطه با فضایل آن بزرگوار است، که امامان معصوم پیروان خود را تشویق و توصیه به زیارت مرقد نورانی ایشان فرمودند و پاداش عظیمی برای آن بیان کردند که چنین پاداشی در باب زیارت اولاد موسی بن جعفر علیه السلام بعد از حضرت رضا علیه السلام بی سابقه است؛ ما در اینجا چند روایت را ذکر می‌کنیم:

امام رضا علیه السلام فرمود: «من زارها فله الجنة»:‌ « کسی که (فاطمه معصومه) را زیارت کند سزاوار بهشت خواهد بود».

2-امام جواد علیه السلام فرمود: « من زار قبر عمتی بقم فله الجنة»: «کسی که قبر عمه‌ام را در قم زیارت کند سزاوار بهشت است».

3-امام رضا علیه السلام فرمود, «من زارها عارفا بحقها فله الجنة»: «کسی که (فاطمه معصومه) را زیارت کند‌(در حالی که معرفت به حق او داشته باشد) پاداش او بهشت است.»

4-امام صادق علیه السلام فرمود: «ان لله حرما و هو مکة و للرسول حرما و هو المدینة، و لامیر المؤمنین حرما و هو الکوفة و لنا حرما و هو قم و ستدفن فیها امرأة من ولدی تسمی فاطمة، من زارها وجبت له الجنة»: «برای خدا حرمی است و آن مکه است و برای رسولخدا صلی الله علیه وآله و سلم حرمی است و آن مدینه می‌باشد و برای امیرالمؤمنین علیه السلام حرمی است و آن کوفه است و برای ما حرمی است وآن شهر قم می‌باشد و بزودی زنی از فرزندان من در آنجا دفن خواهد شد که نامش فاطمه است؛ هر کس او را زیارت کند بهشت بر او واجب خواهد شد».

این روایت با توجه به اینکه قبل از ولادت موسی بن جعفر علیه السلام از امام صادق علیه السلام صادر شده است دلیل بسیار روشنی است بر اینکه آمدن حضرت فاطمه معصومه به قم و دفن آن بزرگوار در حرم اهل بیت جزء اسرار غیبی بوده و تحقق آن خود دلیل روشنی بر حقانیت مکتب امامان معصوم علیهم السلام می‌باشد.

5-امام رضا علیه السلام به سعد اشعری قم، در ملاقاتی فرمود: از ما قبری در میان شما، هست، سعد عرض کرد: فدایت شوم قبر فاطمه دختر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را می‌فرمایی؟

فرمود:‌ «آری، هر کس قبر او را با معرفت به حقش، زیارت کند، پاداش او بهشت است، وقتی که کنار قبرش رفتی، در جانب سر، رو به قبله بایست و 34 بار الله اکبر و 33 بار سبحان الله و 33 بار الحمدلله بگو، آنگاه بخوان: السلام علی آدم صفوة الله.... تا آخر زیارت»

و در کتاب انوار المشعشین ذکر شده: «شخصی به زیارت حضرت رضا علیه السلام رفته بود، پس از بازگشت و عبور از راه همدان، به قصد کربلا حرکت می‌کرد، در عالم خواب، حضرت رضا علیه السلام را دید که به او فرمود: «چه می‌شد اگر از قم عبور می‌کردی و قبر خواهرم را زیارت می‌نمودی؟»



نوشته شده توسط : محبان الحسن | جمعه 89 فروردین 6 ساعت 7:29 عصر

 

سر بازار خدا حب تو سرمایه من                          زیر آفتاب قیامت تو میشی سایه من

آقا جون اسم تو قلب منو کرده منجلی                    واسه اینه مادرم گفته فقط بگو علی

من اسیر غیرت و شجاعت و مرامتم                            تا قیامتم میگم به فاطمه غلامتم

تو سلیمان منی آقا منم مور توام                          تا ابد تو دستای مشتی و پرزور توام

یاد تو هر جا بودم چراغ هر شبم بوده                      تا به دنیا اومدم اسم تو بر لبم بوده

همیشه محبتت در بوده و منم صدف                   جون بچه هات آقا یه بار منو ببر نجف

گل من عجین شده با عشق مرتضی علی              روی قلب من خدا خودش نوشته یا علی

عشق تو تو زندگی گذشته از حد و عدد                   سر درِ خونمونم نوشته یا علی مدد

 

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | دوشنبه 88 اسفند 24 ساعت 2:24 عصر

رفتارهای مخرب مغز

 

1.No Breakfast

People who do not take breakfast are going to have a lower blood sugar level. This leads to an insufficient supply of nutrients to the brain causing brain degeneration.

1.      نخوردن صبحانه


کسانی که صبحانه نمی‌خورند قند خونشان به سطح پائینتری افت می‌کند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه افت فعالیت مغزی می‌شود.

 


2 . Overeating

It causes hardening of the brain arteries, leading to a decrease in mental power.

2.      پرخوری

این امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به کاهش قدرت ذهنی می‌شود.

 

 

3. Smoking

It causes multiple brain shrinkage and may lead to Alzheimer disease.

3.       دخانیات

این امر باعث کوچک شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر می‌شود.

 

 

4. High Sugar consumption

Too much sugar will interrupt the absorption of proteins and nutrients causing malnutrition and may interfere with brain development.

4.       استفاده زیاد قند و شکر

استفاده زیاد قند و شکر جذب پروتئین و مواد غذائی را متوقف می‌کند  و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد.

 


5. Air Pollution

The brain is the largest oxygen consumer in our  body. Inhaling polluted air decreases the supply of oxygen to the brain, bringing about a decrease in brain efficiency.

5.      آلودگی هوا

مغز بزرگترین مصرف کننده اکسیژن در بدن ماست. دمیدن هوای آلوده باعث کاهش اکسیژن تامینی مغز شده و منجر به کاهش کارآیی مغز می‌شود.

 

 

6 . Sleep Deprivation

Sleep allows our brain to rest.. Long term deprivation from sleep will accelerate the death of brain cells.

6.      کمبود خواب

خواب به مغزمان اجازه استراحت می‌دهد. دوره طولانی کاهش خواب منجر به شتاب گیری مرگ سلولهای مغزی خواهد شد.

 


7. Head covered while sleeping

Sleeping with the head covered increases the concentration of carbon dioxide and decrease concentration of oxygen that may lead to brain damaging effects.

 

7.      پوشاندن سر به هنگام خواب

 خوابیدن با سر پوشیده باعث افزایش تجمع دی اکسید کربن و کاهش تجمع اکسیژن شده و منجر به تأثیرات مخرب مغزی خواهد شد.

 

 

8. Working your brain during illness

Working hard or studying with sickness may lead to a decrease in effectiveness of the brain as well as damage the brain.

8.      کار کشیدن از مغزتان در هنگام بیماری

کار سخت یا مطالعه در زمان بیماری ممکن است منجر به کاهش کارآئی مغز و در نتیجه صدمه مغزی شود.

 

 


9. Lacking in stimulating thoughts

Thinking is the best way to train our brain, lacking in brain stimulation thoughts may cause brain shrinkage.

9.      کاهش افکار مثبت

فکر کردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان است. کاهش افکار مثبت مغزی ممکن است باعث کوچک شدن مغز شود.

 

 

10. Talking Rarely

Intellectual conversations will promote the efficiency of the brain

10.  کم حرفی

مکالمات انتزاعی منجر به رشد کارآئی مغز خواهد شد.

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | شنبه 88 اسفند 15 ساعت 2:6 عصر

مقدمه

در میان ویژگی‌های رسول خدا (ص‌) هیچ چیزی مهمتر از اخلاق آن حضرت وجود ندارد. این ویژگی ‌همان چیزی است که خداوند، رسولش را بدان ستوده و فرموده است ‌: «انک لعلی خلق عظیم»‌،

 تو بهترین خلق وخورا داری‌. وخودرسول (ص‌) هم فرموده است که برای احیای مکارم اخلاقی مبعوث گشته است«انما بعثت لاتمم صالحا لاخلاق‌». و تازه مسلمانان هم وقتی وصف آن حضرت را برای دیگران بازگو می کردند، مهم ‌ترین ویژگی دعوتش راهمین می ‌دانستند که‌: «و یأمر بمکارم الاخلاق‌». مفروق نامی هم وقتی به اسلام روی آورد و با محتوای دعوت آن حضرت آشنا شد، به رسول گفت‌: ای برادر قریشی‌! تو مردم را به « مکارم الاخلاق و محاسن الاعمال‌» دعوت می‌کنی‌. حضرت‌ بعدها هم در آموزه‌های خود روی اخلاق تکیه زیادی داشتند و می ‌فرمودند : ...ادامه مطلب...

نوشته شده توسط : محبان الحسن | پنج شنبه 88 اسفند 13 ساعت 11:22 عصر

سخنان امام حسن عسگری علیه السلام

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 1. جدال مکن تا احترامت برود ، و شوخی مکن تا بر تو گستاخ شوند .

تحف العقول ، ص (516)

2. هر که به نشستن در جاهای  معمولی مجلس بسنده کند ، خدا و فرشتگان بر او رحمت می فرستند تا برخیزد .

تحف العقول ، ص (516)

3.از گناهانی که آمرزیده نشود این است که گفته شود : کاش به جز بر این گناه مؤاخذه نشوم .

تحف العقول ، ص (517)

4.شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است .

تحف العقول ، ص (517)

5.نسبت بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم خدا ، از سیاهی چشم به سفیدیش نزدیکتر است .

تحف العقول ، ص (517)

6.دوستی نیکان به نیکان ثواب است برای نیکان ، و دوستی بدان به نیکان بزرگواری است برای نیکان ، و دشمنی بدان با نیکان زینتی است برای نیکان ، و دشمنی خوبان با بدان رسوایی است برای بدان .

تحف العقول ، ص (517)

7. خنده بیجا نشانه نادانی است .

تحف العقول ، ص (517)

8. از ادب همان بس که آنچه را برای خود نمی پسندی ، برای دیگران نیز مپسندی .

مسند الامام العسکری ، ص (288)

9.از بلاهای کمر شکن ، همسایه ای است که اگر کردار خوبی را بیند نهانش سازد ، و اگر بدکرداری بیند آن را فاش سازد .

تحف العقول ، ص (517)

 10.عبادت پر روزه گرفتن و پر نماز خواندن نیست ، عبادت پر اندیشه کردن در امر خداست .

تحف العقول ، ص (518)

 11.چه بد است آن بنده خدا که دورو و دو زبان است . در حضور برادرش او را می ستاید ، و در غیاب بدگوئیش می کند . اگر عطایی به برادرش رسد حسد برد ، و اگر گرفتار گردد او را وانهد .

تحف العقول ، ص (518)

12.رسیدن به خداوند متعال ، سیر و سفری است که جز با شب زنده داری حاصل نگردد .

مسند الامام العسکری . ص (290)

 13.کم آسایشترین مردم کینه ورز است .

تحف العقول ، ص (519)

14.مؤمن برای مؤمن برکت است ، و بر کافر اتمام حجت .

تحف العقول ، ص (519)

15.دل نابخرد در دهان اوست ، و دهان خردمند فرزانه در دل او .

تحف العقول ، ص (519)

 16.هنگامی که قائم (ع) قیام کند، دستور به خرابی مناره ها و اتاقکهای مخصوص پیش نمازها در مساجد دهد .

الغیبة للشیخ الطوسی ، ص (133)

17.کسی که در طهارت شرعی خود از حد تجاوز کند ، همچون کسی است که آن را باطل کرده است .

تحف العقول ، ص(520)

18.هیچ عزیزی حق را واننهد جز این که خوار شود ، و هیچ خواری به حق نرود جز این که عزیز شود .

تحف العقول ، ص (520)

19.کسی که با خدا مأنوس باشد ، از مردم گریزان گردد .

مسند الامام العسکری ، ص (287)

20.بالای دو خصلت چیزی نیست : ایمان به خدا و سود رساندن به برادران .

تحف العقول ، ص (520)

21.فرزند خردسالی که به پدر گستاخی کند ، چون بزرگ شد عاق و ناسپاس او گردد .

تحف العقول ، ص (520)

22.شادمانی کردن در نزد غم دیده بی ادبی است .

تحف العقول ، ص (520)

23.بهتر از زندگی  آن چیز است که چون از دست دهی از زندگی بدت آید ، و بدتر از مرگ آن چیزی است که چون بر سرت آید مرگ را دوست بداری .

تحف العقول ، ص (520)

 

 

24.پرورش دادن نادان و ترک دادن معتاد از عادتش معجزه آمیز است .

تحف العقول ، ص (520)

25.فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند .

تحف العقول ، ص (520)

26.کسی که پارسایی خوی  او ، و بخشندگی طبیعت او ، و بردباری خصلت او باشد ، دوستانش بسیار شوند .
مسند الامام العسکری ، ص (289)

27.هر که نهانی برادر خود را پند دهد او را آراسته و زیور بسته ، و هر که در برابر دیگرانش پند دهد زشتش کرده .

تحف العقول ، ص (520)

28.هیچ بلائی  نیست مگر این که در پیرامونش از طرف خدا نعمتی است .

تحف العقول ، ص (520)

29.چه زشت است به مؤمن دلبستگی به چیزی که او را خوار می کند .

تحف العقول ، ص (520)

30.پارساترین مردم کسی  است که در هنگام شبهه توقف کند . عابدترین مردم کسی است که واجبات را انجام دهد . زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک نماید . کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد .

تحف العقول ، ص (519)

31.شماها عمر کاهنده و روزهای  برشمرده ای دارید و مرگ ناگهانی است . آن که تخم نیکی بکارد خوشی  برداشت کند ، و هر که تخم بدی بکارد پشیمانی برداشت کند . هر که هر چه بکارد همان برای اوست . کند کار را بهره از دست نرود ، آزمند آنچه را مقدرش نیست به دست نیاورد . هر که به خیری رسد خدایش داده ، و هر که از شری رهد خدایش رهانده است .

تحف العقول ، ص‌(519)

32.صورت نیکو ، زیبایی  ظاهری است ، و عقل نیکو ، زیبایی باطنی است .

بحار الانوار ، ج 78، ص (379)

33.تمام پلیدیها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است .

بحار الانوار ج 78، ص(377)



نوشته شده توسط : محبان الحسن | سه شنبه 88 اسفند 4 ساعت 6:10 عصر

تکرار مباهله در عصر امام عسکری علیه السلام

 

آفتاب سوزان، با سنگدلى تمام بر چهره رنجور شهر مى‏تابد. هواى دلگیر و غیرقابل تحملى، فضاى دم کرده شهر را پر کرده است. مردم، مدتهاست صداى چک چک باران را نشنیده‏اند. همه جا خشک و آفتاب خورده است. رودخانه خشک شهر، سینه عریانش را در امتداد شهر گسترانیده است. انبوه درختچه‏ها، علف‏زارها و نیزارهاى اطرافش، پژمرده و بى‏طراوت و از نفس افتاده به نظر مى‏رسند.

از گاو و گوسفندان مردم که نپرس، لاغر و رنجور؛ در اسارت لشکر عطشند. همین طور حیوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسرده‏اند. زمین و زمان در چنگ آفتاب است. هیولاى مرگ، در آسمان شهر به پرواز آمده است.

انسان‏ها نیز در وضعیت بدترى به سر مى‏برند. آنها براى رهایى از عفریت مرگ و نجات از کابوس خشکسالى، دست به هر کارى زده‏اند؛ در فرجام تکاپوهاى بى‏حاصل، ناگزیر، روانه دربار مى‏شوند و مشکل خود را با خلیفه در میان مى‏گذارند. خلیفه، بزرگان شهر را فرا مى‏خواند و با آنها به مشورت مى‏پردازد. بعد از ساعت‏ها شور و مشورت، بهترین راه نجات را، «خواندن نماز باران» مى‏یابند...

زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، در حالى که روزه‏دار هستند، به سوى خارج شهر رهسپار مى‏شوند. عشق و امید، در چهره‏هاى رنجور و آفتاب‏ زده‏شان نهفته است. ورد زبانشان ذکر و دعا است. جز نزول باران، خواسته دیگرى ندارند. خیلى زود، صف‏ها بسته مى‏شود. از صف‌هاى طولانى و پشت سر هم نمازگزاران، صحنه‏هاى جالب و به یادماندنى به وجود مى‏آید. همهمه التماس‏آمیز، فضاى بیابان را پر کرده است. طولى نمى‏کشد که نماز به پایان مى‏رسد. چشم‏هاى امیدوار به آسمان دوخته مى‏شوند. آفتاب همچنان مى‏تابد و گرماى نفس‏گیرش زمین و زمان را آتشگون ساخته است. کم‏کم یأس و ناامیدى بر دل‌ها سایه مى‏افکند. بر اضطراب و افسردگى ‏نمازگزاران افزوده مى‏شود؛ هر یک بى‏صبرانه، بیابان را ترک مى‏کنند. روز دوم و سوم نیز مراسم نماز، با همان کیفیت و شکوه بیشتر ادامه مى‏یابد؛ ولى ابرهاى باران‏زا، همچنان نایاب و رؤیایى، و تنها در عالم ذهن آنان باقى مى‏ماند و حسرت چند قطره اشکِ آسمان، دل‏هایشان را به درد مى‏آورد!

«جاثلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، رو به راهبان مسیحى مى‏کند و با لحن غرورآمیزى مى‏گوید:

ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفته‏اند و با اداى نماز، از خدا خواسته‏اند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نیامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانیت خود را به آنان نشان دهیم.

سخنانش که تمام مى‏شود، راه مى‏افتد. راهبان و سایر مسیحیان نیز از دنبالش گام برمى‏دارند و لحظاتى بعد، ناقوس عبادت به طنین در مى‏آید و آنان طبق شیوه خویش به نماز و عبادت مى‏پردازند و از خداوند، طلب باران مى‏کنند. طولى نمى‏کشد که ابرهاى تیره و باران‏آور، کران تا کران آسمان را فرامى‏گیرند و قطره‏هاى بارانِ درشت و پُر آب، از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرّا» فرو مى‏ریزند.

صحنه عجیبى است! مثل این که معجزه بزرگى رخ داده است. به همین جهت، مسیحیان را شادى و شادابى فرامى‏گیرد. و به پاس این موفقیت بزرگ، به یکدیگر دست مى‏دهند و حقانیت خویش را به رخ مسلمانان مى‏کشند. مسلمانان نیز با دیدن آن همه باران، به تحسین آنان مى‏پردازند و به دین و آیین آنها متمایل مى‏شوند. راهبان مسیحى براى جلب توجه بیشتر مسلمانان و تسخیر قلب‏هاى آنان، روز بعد نیز مراسم ویژه عبادى خود را در دامن صحرا انجام مى‏دهند. این ‏بار نیز از دل آسمان، شکافى گشوده مى‏شود و سرانجام جویبارهاى سرمستى از دامن دشت‏ها و کوهساران جارى شده و از به ‏هم پیوستن آنها، سیلاب‏هاى خشمگین و موّاج ایجاد مى‏شود و رودخانه تفتیده شهر را پر آب مى‏سازند.

مسیحیان با آب و تاب، از ایجاد یک معجزه بزرگ سخن مى‏گویند. کرامت آنان، زبان به زبان به گوش خلیفه مى‏رسد. لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندى آنان افزوده مى‏شود. تمایل مسلمانان به مسیحیت، خلیفه را به وحشت مى‏اندازد. احساس شرم، از قیافه پریشانش به خوبى قابل تشخیص است. به فکر فرو مى‏رود. طولى نمى‏کشد که در ذهنش جرقه‏اى جان مى‏گیرد. او بعد از چند لحظه تفکر، «صالح بن وصیف» را فرامى‏خواند و خطاب به او مى‏گوید:

ـ کلید این معما در دست «ابن‏الرّضا»(1) است؛ هر چه زودتر او را حاضر کن.

ابن‏الرّضا را از زندان مى‏آورند. خلیفه با دیدن چهره مصمّم و با صفاى او، به سخن مى‏آید:

ـ ابامحمد!(2) امت جدت را دریاب که گمراه شدند!

امام علیه‏السلام آرام و خونسرد، خطاب به وى مى‏فرماید:

ـ از جاثلیق و دیگر راهبان مسیحى بخواهید تا فردا نیز به صحرا بروند!

ـ به صحرا بروند؟! براى چه؟

ـ براى اداى نماز باران.

ـ در این چند روز به اندازه لازم باران آمده است؛ مردم دیگر احتیاجى به باران ندارند!

ـ مى‏خواهم به کمک خداى متعال، شک و شبهه‏ها را برطرف سازم.

ـ در این صورت، مردم را نیز باید فرابخوانیم.

آنگاه به صالح بن وصیف، که در کنارش ایستاده است، چشم مى‏دوزد و با لحن آمرانه‏اى مى‏گوید:

ـ به بزرگ اسقفان و راهبان مسیحى اطلاع بده تا فردا به صحرا بیایند؛ به جارچیان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقیقت» باشند.

ساعتى نمى‏گذرد که جمعیت زیادى در صحرا جمع مى‏شوند. گویا محشرى برپا شده است. در یک سو، جاثلیق و راهبان مسیحى ایستاده‏اند؛ لباس‏هاى بلند و مخصوصى به تن دارند. گردن‏بندهاى صلیبى که روى سینه‏هایشان آویخته شده است، در مقابل نور خورشید مى‏درخشند. جاثلیق مغرور و گردن برافراشته، قدم مى‏زند. گاهى بعضى از راهبان با خنده و شادمانى، خودشان را به او نزدیک مى‏کنند و درگوشى با او سخن مى‏گویند. جاثلیق نیز با لبخندهاى پى درپى و جنباندن سر، سخنان آنان را تأیید مى‏کند.

طرف دیگر بیابان، محل استقرار مسلمانان است. آنان نیز دسته دسته دورهم حلقه زده‏اند و در انتظار آمدن خلیفه و درباریان، لحظه شمارى مى‏کنند. برخى از آنان که شیفته جاه و جلال مسیحیان شده‏اند، سخنان مأیوس کننده‏اى بر زبان مى‏آورند. یکى مى‏پرسد:

ـ چرا اینجا جمع شده‏ایم؛ مگر روزهاى قبل، آنها را نیازمودیم؟

دیگرى پاسخ مى‏دهد:

ـ چرا، آزموده‏ایم؛ این ‏بار مى‏خواهیم رسماً مسیحى شویم .

صداى خنده در فضاى گسترده صحرا مى‏پیچد. مرد مؤمنى که تاب شنیدن چنین حرف‌هایى را ندارد؛ بى‏صبرانه رو به جمعیت کرده، مى‏گوید:

ـ اگر صبر کنید، همه چیز روشن مى‏شود؛ این بار «ابن‏الرّضا» در بین ماست. او از بهترین بازماندگان خاندان رسول خداست. مگر اجداد او در جریان «مباهله»،(3) باعث سرافکندگى مسیحیان نجران نشدند؟!

یکى دیگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختیار کرده است، با بى‏حوصلگى مى‏گوید:

ـ چرا، این را شنیده‏ایم؛ ولى رسول خدا کجا و ابن الرّضا کجا؟ از دست یک فرد زندانى چه کارى ساخته است؟

صداى خشمگینانه‏اى در فضاى بى‏ حد و حصر صحرا به طنین مى‏آید. چشم‏ها به وى دوخته مى‏شود. او پیرمردى است با محاسن سفید، قامت کشیده و چهره جذاب و دوست ‏داشتنى. با این که لحنش دلسوزانه است؛ اما در صدایش نوعى غضب نهفته است. او که از شنیدن سخنان هم‏کیشانش دلتنگ شده است، مى‏گوید:

ـ اى مردم! رسول خدا، پیامبر ما و ابن‏الرّضا، جانشین اوست. تمام فضل و کمال پیامبر، در او تجلى یافته است. براى این که سخنانم را باور کنید، ناگزیرم کرامتى عجیب از آن حضرت برایتان تعریف کنم؛ به خدا سوگند! از «ابوهاشم ‏جعفرى»(4) شنیدم که مى‏گفت:

ـ «روزى خدمت ابن‏الرّضا بودم، حضرت سوار بر اسب، به جانب صحرا مى‏رفت. من نیز او را همراهى مى‏کردم. در مسیر راه به فکر فرو رفتم. در عالم ذهن، به یادم آمد که:

ـ زمان اداى بدهى‏ام فرا رسیده است و اکنون براى پرداخت آن چیزى در بساط ندارم!

هنوز در عالم ذهن سیر مى‏کردم که حضرت رو به من کرد و فرمود:

ـ غصه نخور! خداوند آن را ادا مى‏کند.

آنگاه از فراز اسبش به سوى زمین خم شد و با تازیانه‏اى که در دست داشت، خطى کوچک بر زمین کشید و فرمود:

ـ اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و مخفى کن.

پیاده شدم و دیدم قطعه طلایى است که بر زمین افتاده است. آن را برداشتم و مخفى کردم .

همچنان به مسیر ادامه دادیم. در حال پیمودن راه بودیم که بار دیگر در ذهنم خطور کرد:

ـ امیدوارم به اندازه طلبم باشد؛ به هر صورت، طلبکارم را با این مقدار راضى مى‏کنم و بعد از آن، براى رفع نیازهاى زمستان خانواده‏ام تلاش می‌کنم .

صداى دلرباى ابن‏الرّضا، رشته افکارم را پاره کرد. نگاه کردم؛ در حالى که به طرف زمین مایل شده بود، با تازیانه‏اش خطى دیگر کشید و فرمود:

ـ پیاده شو و آن را نیز بردار و مخفى کن.

پیاده شدم. چشمم به قطعه نقره‏اى افتاد، آن را نیز برداشتم و مخفى کردم .

طولى نکشید که از آن حضرت جدا شدم، قطعه طلا را فروختم. پول آن، درست معادل قرضى بود که به عهده داشتم. آن را به مرد طلبکار دادم. سپس قطعه نقره را فروختم و با قیمت آن، مخارج زمستان خانواده‏ام را بدون کم و کاست، تهیه کردم.»(5)

پیرمرد بعد از نقل این کرامت، به سخنش چنین ادامه داد:

حال، از آنهایى که نسبت به فضایل خاندان رسول خدا شک و شبهه دارند، مى‏پرسم:

ـ چه کسى چنین قدرتى دارد؟

صدایى از آن سوى جمعیت بلند مى‏شود:

ـ هر چه در فضائل و کمالات خاندان پیغمبر بگویى، کم گفته‏اى؛ من هم خاطره‏اى شنیدنى از ابن‏الرّضا دارم که... .

ـ چه خاطره‏اى؟ اسماعیل بن محمد!(6) پس چرا آن را تعریف نمى‏کنى؟

ـ «یک روز در مسیر حرکت ابن‏الرّضا به انتظار نشستم . هنگامى که از مقابلم عبور مى‏کرد، از فقر و بدبختى‏ام شکایت کردم و گفتم:

ـ به خدا سوگند! بیش از یک درهم ندارم...

حضرت رو به من نمود و فرمود:

ـ چرا سوگند دروغ مى‏خورى؛ در حالى که دویست دینار زیر خاک دفن کرده‏اى؟

آنگاه رو به غلامش کرد و فرمود:

ـ هر چه پول به همراه دارى، به او بده.

بعد از آن که غلام «صد دینار» به من داد، حضرت فرمود:

ـ هنگام نیاز، از دینارهایى که مخفى کرده‏اى، محروم خواهى شد.

کلامش که تمام شد، به مسیرش ادامه داد و رفت. طولى نکشید که آن صد دینارى که از حضرت گرفته بودم، مصرف شد. چند روز بعد، نیاز شدیدى پیدا کردم. به ناچار دنبال دینارهایى که مخفى کرده بودم، رفتم. هر چه آن محل را گشتم، آنها را نیافتم. بعدها فهمیدم که پسر عمویم (پسرم) آنها را برداشته و گریخته است.»(7)

سخن از کرامات ابن‏الرّضا و فضل و کمالات خاندان رسول خدا صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم همچنان ادامه دارد که خبر ورود خلیفه و اطرافیانش در بین جمعیت مى‏پیچد.

خلیفه و درباریانش قدم به صحرا مى‏نهند. ابن‏الرّضا نیز در بین آنها جلوه مى‏نماید. فروغ نگاه‏هاى مردم به جمال زیبا و سیماى نورانى امام مى‏افتد. خلیفه، فرمان مى‏دهد تا جاثلیق و راهبان مسیحى براى طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار دیگر، باران رحمتش را بر آنان نازل کند. طولى نمى‏کشد که دست‏هاى آنان رو به آسمان برافراشته مى‏شوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابى، انبوه ابرهاى باران‏زا ظاهر شده و قطره‏هاى درشت باران، مرواریدگونه فرو مى‏ریزند. همه نگاه‏ها به ابن‏الرّضا دوخته شده است. او راهبى را نشان داده، فرمان جست و جوى لابه لاى انگشتان او را صادر مى‏کند. خلیفه بیش از دیگران شگفت‏زده به نظر مى‏رسد. او از خودش مى‏پرسد:

ـ آیا ممکن است چیزى در میان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسیله آن باران ببارد؟!

غلام حضرت به تندى دور آن راهب را مى‏گیرد و در مقابل چشمان مردم، به جست و جوى دستش مى‏پردازد. شى‏ء کوچک و سیاه فامى را از میان انگشتانش بیرون مى‏آورد و به ابن‏الرّضا تحویل مى‏دهد. گویا آن حضرت، شى‏ء مورد نظر را به خوبى مى‏شناسد. به همین جهت، آن را با احترام خاص در پارچه‏اى مى‏پیچد و سپس خطاب به آن راهب مسیحى مى‏فرماید:

ـ اینک، طلب باران کن.

راهب بار دیگر دست‏هایش را به سوى آسمان بلند مى‏کند. این بار نیز چشم‏ها به آسمان دوخته مى‏شوند. ابرها در حال جا به جایى است و خورشید از پشت تراکم ابرهاى سرگردان، نمایان مى‏شود.

رنگ از صورت جاثلیق و راهبان مسیحى پریده است. آنها بیش از این، تحمل نگاه‏هاى ملامت‌گر و نیشخندهاى مردم را ندارند؛ با سرافکندگى به سوى خانه‏هاى خود باز مى‏گردند. مردم که حسابى شگفت‏زده شده‏اند، به ابن‏الرّضا چشم مى‏دوزند. خلیفه در حالى که به آن شى‏ء خیره شده است، مى‏پرسد:

ـ اى پسر رسول خدا! آن چیست؟

ـ این، استخوان پیامبرى از رسولان الهى است که راهبان مسیحى از قبور آنان برداشته‏اند؛ استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمى‏گردد، مگر آن که «باران» نازل شود .

خلیفه در حالى که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است، به تحسین او مى‏پردازد و همان لحظه، دستور آزادى آن حضرت را صادر مى‏کند. امام حسن عسکرى علیه‏السلام که فرصت را مناسب مى‏یابد، تقاضا مى‏کند تا یاران زندانى‏اش را نیز آزاد کنند. خلیفه، لحظه‏اى به فکر فرو مى‏رود؛ مثل این که چاره‏اى جز پذیرش سخن آن حضرت را ندارد. (8)

پى‏نوشت‏ها:

1. امامان جواد، هادى و عسکرى علیهم السلام را به احترام انتساب‏شان به امام رضا علیه السلام، «ابن‏الرّضا» مى‏گویند.

2. کنیه امام حسن عسکرى علیه السلام .

3. ر.ک: آل عمران / 61.

4. یکى از یاران امام عسکرى علیه السلام و راوى ‏کرامت.

5. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص431.

6. از هم‏عصران امام حسن عسکرى علیه السلام و راوى کرامت.

7. بحارالانوار، ج 50، ص 280، ح 56/ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 432.

8. مناقب آل‏ابیطالب، ج 4، ص 425/ اثبات الهداة، شیخ حرّ عاملى، شرح و ترجمه احمد جنتى، ج 6، ص 319 و 320.

منبع:

مجله کوثر، شماره 60.



نوشته شده توسط : محبان الحسن | سه شنبه 88 اسفند 4 ساعت 4:59 عصر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

تمام آنچه در این وبلاگ می خوانید
شعر ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
پیش نویس قانون 2015 عاری سازی ایران از سلاح هسته ای
آقا جان بطلب یا امام رضا!
زبان حال امام حسن عسگری علیه السلام
تسلیت باد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
آه کربلا، کربلا، کربلا
زمینه‏ ها و ریشه‏ های واقعه عاشورا در بیانات مقام معظم رهبری
غلامرضا سازگار-شعر مرثیه حضرت علی اکبر
حتما بخوانید/13واقعیت چینی که شاید نشنیده باشید
شرکت زنان در دسته های سینه زنی و زنجیرزنی /نظر فقها
[عناوین آرشیوشده]
blogکد بازی تمرکز حواس