زیارت عاشورا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«ایهاالناس بدانید گدای حسنم»
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها، می پرسند، تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تا داشته ام، فقط تو را داشته ام

با نام تو قد و قامت افراشته ام

بوی صلوات می دهد دستانم

از بس که گل محمدی کاشته ام

***

پیوسته نماز در قیامست، حسین

فتاد و دو حج ناتمامست، حسین

عمریست که دور مرقدش می گردیم

آیینه مسجدالحرامست، حسین

***

برپا شده است در دل من خیمه غمی

جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی

عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان

غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی

بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی

این بیت سست را نفروشم به عالمی

گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود

چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی

دستی به زلف دسته زنجیرزن بکش

آشفته ام میان صفوف منظمی

می خوانی ام به حکم روایات روشنی

می خواهمت مطابق آیات محکمی

ذی الحجه اش درست به پایان نمی رسد

تقویم اگر نداشته باشد محرمی

*****

شعر از سعید بیابانکی



نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 93 آبان 4 ساعت 4:7 عصر

حرم امام رضا علیه السلام و صلوات مخصوصه حضرت

زائری بارانی ام، آقا، به دادم می رسی؟

بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟

گر چه آهو نیستم امّا پُر از دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟

از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند

گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟

ماهی افتاده بر خاکم، لبالب تشنگی

پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟

ماه نورانی شب های سیاه عمر من!

ماه من، ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام

هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟

باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم

یک نفر فریاد زد، آقا... به دادم می رسی؟


پیاده روی زائران به سوی حرم امام رضا علیه السلام

 

شاعر: رضا نیکوکار

 http://www.komeit.ir/chardahmasoom/emamreza/ghazal/1391-zaaere-baaraani



نوشته شده توسط : محبان الحسن | دوشنبه 93 شهریور 10 ساعت 4:24 عصر

تنها نه چشم من به در توست منتظر

چشم دوعالم است بر این در، به انتظار

ای والی ولایت عصمت به عصمتت

چشم کرم ز بنده این آستان، مدار


چشم من به در توست منتظر یا فاطمه معصومه

میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک!



نوشته شده توسط : محبان الحسن | چهارشنبه 93 شهریور 5 ساعت 4:17 عصر

حدیث پیامبر درباره ماه رمضان

 

کاش در این رمضان لایق دیدار شوم

سحری با نظر لطف تو بیدار شوم

کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان

تا که همسفره تو لحظه افطار شوم

 

آمد رمضان هست دعا را اثری

دارد دل من شور و نوای دگری

ما بنده عاصی و گنهکار توییم

ای داور بخشنده بما کن نظری

رمضــان چــشمــه عـطــای خـــدا

ماه عفو و گذشت و غفــران است

رمــضــان رهــنـــمــا و راه گــشــا

 بهــر گــم گـشتگان حـیــران است

رمضان ماه مناجات و دعا

 رمضان پر بود از شور و صفا

ماه خالص شدن از کبر و ریا

رمضان ماه رسیدن به خدا

رمضان شهر عشق و عرفان است

رمضان بحر فیض و احسان است

رمــضــــان، مــاه عــتــرت و قــرآن

گــــاه تــــجدید عهد و پیمان است

چه شود ای گل نرگس، با تو دیدار کنم

جان و اهل و هستی ام، بر تو گرفتار کنم

روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا

کی شود با رطب وصل تو افطار کنم

 

شاعر:علی احمد نکوئی

 

شعر درباره ماه رمضان و امام زمان کاش در این رمضان



نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 93 تیر 8 ساعت 11:0 عصر

اللهـــــم رب شهــر رمضـــــــــان!

اللهم رب شهر رمضان

 

 

آمـد به ســـرای دل سی روز شکیبایــی

هرگز نبود ماهی، این سان همه زیبایی

شعر درباره ماه رمضان

 

 

اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک!

 

دعاهای ماه رمضان

التماس دعای فرج!



نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 93 تیر 8 ساعت 6:0 عصر

 

تا زمین قدم برداشت آسمان نوشت علی
آسمان که بر پا شد کهکشان نوشت علی

کهکشان که برپا شد یک جهان نوشت علی
این جهان که معنا شد بیکران نوشت علی

بیکرانه ها پر شد لامکان نوشت علی
با هر آنچه که می شد با همان نوشت علی

با قلم نوشت علی با زبان نوشت علی
و سپس هر آنچه داشت در توان نوشت علی

روی صورت انسان روی جان نوشت علی
با غبار او روی چشممان نوشت علی

آنقدر نوشت از او تا جهان پر از او شد
تا که دست حق رو شد ذکر عاشقان هو شد

پس دو مرتبه روی صورتم نوشت علی
دوست داشت پس روی قسمتم نوشت علی

در رگم که جاری شد غیرتم نوشت علی
پا شدم زمین خوردم همتم نوشت علی

تا کمی ضعیف شدم قوتم نوشت علی
آمدم ذلیل شوم عزتم نوشت علی

پس خدا خودش روی قیمتم نوشت علی
روی بیرق سبز هیئتم نوشت علی

آنقدر نوشت علی روی سرنوشت من
تا فقط علی باشد خانه ی بهشت من

روز اول خلقت با علی حساب شدم
در قنوت او بودم تا که مستجاب شدم

زیر پای او ماندم تا غبار ناب شدم
بر سرم چنان تابید تا که آفتاب شدم

آنقدر که او تابید از خجالت آب شدم
در غدیر چشمانش من هم انتخاب شدم

آنقدر نگاهم کرد تا که من خراب شدم
زیر جوشش چشمش ماندم و شراب شدم

مِی شدم پیاله شدم مست بوتراب شدم
هی علی علی گفتم در علی مذاب شدم

می نویسم از عشقم می نویسم از دردم
غیر دور چشمانش هیچ جا نمیگردم

توی محفل ذکرش دُرِّ ناب می ریزند
پای هر علی گفتن هی ثواب می ریزند

روی ما فرشته ها هی شراب می ریزند
توی جام خالی ما هی شراب می ریزند

روی چشممان خاک بوتراب می ریزند
در شب سیاه ما آفتاب می ریزند

روی ما دعاهای مستجاب می ریزند
در حساب فردامان بی حساب می ریزند

کبریا که می بخشد این همه به عشق او
چون علی به ما آموخت لااله الا هو 
 

رحمان نوازنی

 

شعر درباره حضرت علی علیه السلام

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | جمعه 92 آبان 3 ساعت 1:43 عصر

 

یا حسین 

این سینه کبود نشانی به این تن است
مِهر حسین مُهر مسلمانی من است
با سجده روی تربتتان من هوایی ام
با هر نمازِ سمت حرم کربلایی ام
نام حسین آمد و ما جان گرفته ایم
ابریم و در هوای تو باران گرفته ایم...



نوشته شده توسط : محبان الحسن | دوشنبه 92 مهر 8 ساعت 9:27 صبح

اشعار صائب تبریزی در باب جوانی و پیری

آدمی پیر چو شد حرص جوان می‌گردد / خواب در وقت سحرگاه گران می‌گردد

پیری مرا اگر چه فراموشکار کرد / از دل نبرد یاد زمان شباب را 

پیری و طفل مزاجی به هم آمیخته‌ایم / تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما 

ریشه ی نخل کهنسال از جوان افزونتر است / بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را 

هر چند گرد پیری بر رخ نشست ما را / مشغول خاک‌بازی است دل برقرار طفلی 

چهره را از عشق خوبان ارغوانی کرده‌ایم / شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کرده‌ایم

گفتم از پیری شود بند علایق سست‌تر / قامت خم حلقه‌ای افزود بر زنجیر من

گرچه پیریم از جوانان جهان دلخوش تریم / خنده‌ها بر صبح دارد موی چون کافور ما 

مخند‌ای نوجوان زینهار بر موی سفید من / که این برف پریشان بر سر هر بام می بارد 

گرفتم سال را پنهان کنی، با مو چه می سازی؟ / گرفتم موی را کردی سیه، با رو چه می سازی؟ 

بر چهره ی من آنچه سفیدی کند نه مو است / گردی است مانده بر رخم از رهگذار عمر 

شوخی مکن ای پیر که هر موی سپیدی  / شمشیر زبانی است ز بهر ادب تو 

 

چند شعر دیگر در باب جوانی و پیری

خمیده پشت از آن دارند پیران جهاندیده / که اندر خاک می جویند ایام جوانی را  "نظامی"

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید / هر جوانی که به سر عشق ندارد پیر است  "لا ادری"

پیری به رخ ما خط از آن رو کشیده است / تا خوانی از این خط که ز دنیا چه کشیدم  "امیری فیروز کوهی"

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم / هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم  "حافظ"  

ای سرو که اسباب جوانی همه ‌داری / با ما به جفـــــا پنجه مینــداز که پیریم  "اوحدی مراغه‌ای"

هد جوانی گذشت در غم بود و نبود / نوبت پیری رسید صد غم دیگر فزود  "شیخ بهایی"

سحرگه به راهی یکی پیر دیدم / سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم: چه گم کرده‌ای اندرین راه؟ / بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی   "ملک‌الشعراء بهار"

گفتیم که ما و او بهم پیــــر شویــــم / مـا پیر شدیم و او جوان است هنوز  "عبید زاکانی"

ز دامنگیری پیری اگر آگاه می گشتم / به دست غم نمی‌دادم گریبان جوانی را  "مهری هراتی"

چو گم شد از دلت عشق هوسباز / همــــانــــا شام پیری گشته آغاز  "حسین مسرور"

بسا پیرا که دیدم سرخوش و شاد  / جوان روی و جوان خوی و جوان یار  "حسین مسرور"

به پیری خاک بازی گاه طفلان می‌کنم برسر / که شاید بشنوم زان خاک بوی خردسالی را  "راهب"

در پیری از هزار جوان زنده دل ‌تریم  / صد نوبهار رشک برد بر خزان ما  "نظیری نیشابوری"

هر چند پیر و خسته‌ام عیش جوانی می‌کنم  / یک بار دیگر آشتی با زندگانی می‌کنم  "ابوالحسن ورزی"

 

پندهایی از قابوس نامه

    ای پسر هر چند توانی پیرعقل باش. نگویم که جوانی مکن. لکن جوانی خویشتن دار باش. ... بهره ی خویش به حسب طاقت خویش از روزگار خویش بردار که چون پیر شوی خود نتوانی چنانکه آن پیر گفت: «چندین سال خیره غم خوردم که چون پیر شوم خوب رویان مرا نخواهند اکنون که پیر شدم خود ایشان را نمی خواهم؛»

    و این نکته که انسان هر روز که سنش بالاتر رود آسیب پذیری و ضعف و بیماریها بیشتر می شود را اینگونه گفته است: «در کتابی خواندم که مردم تا سی و چهار ساله هر روز بر زیادت باشد بقوت و ترکیب. و پس از سی و چهار ساله تا به چهل سال همچنان بپاید، زیادت و نقصان نکند چنانکه آفتاب میان آسمان رسد، بطیء السیر بود تا فروگشتن. و از چهل سالگی تا پنجاه سال هر سالی در خویشتن نقصانی بیند که پار ندیده باشد. و از پنجاه سالگی تا به شصت سال هر ماه در خویشتن نقصانی بیند که در ماه دیگر ندیده باشد. و از شصت سال تا هفتاد سال هر هفته در خویشتن نقصانی بیند که هفته ی دیگر ندیده باشد. و از هفتاد سال تا هشتاد سال هر روز در خود نقصانی بیند که دی(دیروز) ندیده باشد و اگر از هشتاد برگذرد هر ساعتی دردی و رنجی بیند که در ساعت دیگر ندیده باشد».

 

حکایاتی از سعدی

    حکایت چنان شنودم که پیری صد ساله، گوژپشت، سخت دو تا گشته و بر عکازه ای (عصا) تکیه کرده همی رفت. جوانی بتماخره (به قصد مسخره کردن) وی را گفت: «ای شیخ این کمانک (کمر خمیده ی او را می گفت) به چند خریداری؟ تا من نیز یکی بخرم.» پیر گفت: «اگر صبر کنی و عمریابی خود رایگان یکی به تو بخشند، هر چند بپرهیزی».

    در گلستان سعدی هم دو باب به این موضوعات اختصاص داده شده است یکی باب پنجم که در رابطه با جوانی است و دیگری باب ششم که در ضعف و پیری گفته است:

نمونه ای از باب پنجم:

    یکی را زنی صاحب جمال در گذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن به ماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدنش. یکی گفتا: «چه گونه ای در مفارقت یار عزیز؟» گفت: «نا دیدن زن بر من چنان دشخوار نیست که دیدن مادر زن!»

گل به تاراج رفت و خار بماند / گنج برداشتند و مار بماند

دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن

واجبست از هزار دوست برید / تا یکی دشمنت نباید دید

و این هم حکایتی از باب ششم:

    پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و  دیده و دل بسته و شب های دراز نخفتی و بذله ها و لطیفه ها گفتی باشد که موانست پذیرد و وحشت نگیرد. از جمله می گفتم: «بخت بلندت بار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهان دیده ارمیده گرم و سرد دنیا چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط  مودت به جای آورد مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان ... نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی برد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.

    گفت چندین نمط بگفتم که گمان بردم دلش بر قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد برآورد و گفت: «چندان سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که  وقتی شنیدم از قابله که گفت: «زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری»».

 

منبع:

http://persianbook.net

http://www.hdabir.com



نوشته شده توسط : محبان الحسن | سه شنبه 92 مرداد 29 ساعت 2:19 عصر


 

می آید ای دل منزل به منزل از دل صحرا کاروان دل

می آید ای دل منزل به منزل

از دل صحرا کاروان دل


کاروان آرام قدری آهسته

ناقه زینب جامانده در گل

سالار زینب بابن الزهرا

چشم مادرها اشک دخترها

آه خواهرها خود گواه است

کاروان گل با دو صد بلبل

عازم به سوی قتلگاه است

سالار زینب بابن الزهرا

کسی ندیده ایها الناس

چنین شکوه و شور و احساس

امید باغبان وصد گل

پس از خدا به تیغ عباس

می آید ای دل منزل به منزل

از دل صحرا کاروان دل

کاروان آرام قدری آهسته

ناقه زینب جامانده درگل

سالار زینب بابن الزهرا

آید یک خواهر با شش برادر

پشت سر قاسم پیش رو اکبر

ناموس زهرا در دل صحرا

با برادرها می کند سفر

سالار زینب بابن الزهرا

عجب عموی پرخروشی

چه می فروشی باده نوشی

ولی بدون او نماند

نه گوشواره ای نه گوشی

سالار زینب بابن الزهرا

وای اگر هجران آید به میان

یا شود کمان یا بمیرد

وای از آن ماتم گر در این عالم

بین نامحرم جا بگیرد

سالار زینب بابن الزهرا

می آید ای دل منزل به منزل

از دل صحرا کاروان دل

کاروان آرام قدری آهسته

ناقه زینب جا مانده در گِل

سالار زینب بابن الزهرا



نوشته شده توسط : محبان الحسن | یکشنبه 89 آبان 23 ساعت 3:7 عصر

 

رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع
نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع

گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی
هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع

لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان
خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع

مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او
گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع

باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را
همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع

خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو
ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع

ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش
پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع

بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود
رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع

حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت
بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع

روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی
آب بستند و تو را کردند ویران ای بقیع

درب های تو برروی زائرانت بسته است
نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع

کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید
تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع

عالم امکان رها می شد زجور ناکسان
خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع

گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی
می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع

 


ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور
عاقبت روزی شود رنج تو پایان
ای بقیع
ای بقیع
ای بقیع
ای بقیع

 



نوشته شده توسط : محبان الحسن | شنبه 89 شهریور 27 ساعت 4:39 عصر
<      1   2   3      >

تمام آنچه در این وبلاگ می خوانید
شعر ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
پیش نویس قانون 2015 عاری سازی ایران از سلاح هسته ای
آقا جان بطلب یا امام رضا!
زبان حال امام حسن عسگری علیه السلام
تسلیت باد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
آه کربلا، کربلا، کربلا
زمینه‏ ها و ریشه‏ های واقعه عاشورا در بیانات مقام معظم رهبری
غلامرضا سازگار-شعر مرثیه حضرت علی اکبر
حتما بخوانید/13واقعیت چینی که شاید نشنیده باشید
شرکت زنان در دسته های سینه زنی و زنجیرزنی /نظر فقها
[عناوین آرشیوشده]
blogکد بازی تمرکز حواس